بی شمار بودن تمنایم از برای ستایش توست ! در قامت تو هر آنچه باید هست تو آبروی کلمات تویی .... تسلسل...
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 20
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 27
تو منظور فهم نکنی به نشانه ای برای اشاره مبدل می شوی ! اشاره به هر چه منزلت تباه دارد. پناه ام را کجا جویم ؟ ای ابابیل ها ، سنگ بیانداز بر هر چه دلم را کوچ می دهد ....
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 29
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 28
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 45
زلف شب را بلند می بینم و درخشش چشمان روز را بی انتها، دل به ستایش شان نمی توانم ببندم از بس فنا بودن در تار و پود نفس هایم حس می کنم زندگی را جانانه نزیستن کمال ستایش را افسانه می کند .
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 48
چهره ی بدنم را ناخوانا می پندارند ! تقدمی برای حقیقت نیست همه در آشوب واقعیت ها برده ی تسلیم ایم و رفتار مان را برای بقا تنظیم می کنیم . و نیک فهمیدم عصاره اراده ما تصاحب قدرت است وگرنه سازش ، نهایت توانایی می شود
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 50
تنهایی ، قمار زندگی ام بود. نباختم ، چون برنده ای ندیدم تسلسل...
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 48
احساسم سایه ایی در پای روشنایی نگاهت شده است . حرف هایم می میرد اگر به تو نگویم .... از زندگی فقط تسلیم را فهمیده ام! بیا؛ تا لحظه را جشن بگیرم ....
برچسب : نویسنده : dahool بازدید : 54